معنی مقابل مادیان

حل جدول

مقابل مادیان

نریان. [ن َ] (اِ) اسب نر و هر ستوری. (ناظم الاطباء). اسب نر. حصان.


مادیان

اسب ماده

لغت نامه دهخدا

مادیان

مادیان. (اِ) لفظمفرد است، جمع نیست، بمعنی یک اسپ ماده و حاجت به الحاق لفظ اسپ ندارد پس اسپ مادیان گفتن خطا باشد و ماده ٔ دیگر حیوان را مادیان نمی گویند. خاص ماده اسپ را گویند. ظاهر همین است که مادیان تمام یک لفظ است ومی تواند که مزید علیه ماد بود چون سالیان بمعنی سال. (غیاث) (بهار عجم) (آنندراج). اسب ماده که بتازی حجر گویند و نیز خر ماده. (ناظم الاطباء):
چو رستم بر آن مادیان بنگرید
مر آن کره ٔ پیلتن را بدید.
فردوسی.
خروش دم مادیان یافت اسب
بجوشید برسان آذرگشسب.
فردوسی.
که این مادیان چون درآید به جنگ
بدرد دل شیر و چرم پلنگ.
فردوسی.
امر تو و ابلق شب و روز
یک فحل و دو مادیان ببینم.
خاقانی.
مادیانی کو شکیبا شد زفحل
از ریاضت ناشکیبش کردمی.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 935).
مادیانان گشن و فحل شموس
شیر مردی جوان و هفت عروس.
نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 57).
زدشت رم کله، در هر قرانی
به گشن آید تکاور مادیانی.
نظامی (خسرو و شیرین چ وحیدص 215).
گرش صد گونه حلوا پیش بودی
غذاش ازمادیان و میش بودی.
نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 215).
و امرای مغول و مسلمان مادیان گله ها می آوردند و نوبت به نوبت قمیز می ساختند. (جهانگشای جوینی). دیه کمیدان پیش از بنای عمارت چراگاه مادیانها بوده است و بدین سبب او را کمیدان میخوانند یعنی جای مادیان. (تاریخ قم ص 63).
- مادیان گور، گور ماده:
آخرالامر مادیان گوری
آمد افکند در جهان شوری.
نظامی.


باسلیق مادیان

باسلیق مادیان. [س ِ ق ِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) رگی در دست: در هر دستی دو رگ باسلیق است که یکی را باسلیق مادیان و دیگری را باسلیق ابطی گویند. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی). و رجوع به باسلیق شود.


مادیان دول

مادیان دول. (اِخ) دهی از دهستان حسین آباد است که در بخش حومه ٔ شهرستان سنندج و در 42 هزارگزی باختری سنندج واقع است و 170 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


مقابل

مقابل. [م ُ ب َ](ع ص) رجل مقابل مُدابَر؛ مردی نیک گوهر.(مهذب الاسماء). رجل مقابل، مرد گرامی از جانب مادر و پدر.(منتهی الارب)(از آنندراج)(ناظم الاطباء).کریم النسب از جانب پدر و مادر و در اساس گوید: رجل مقابل مدابر؛ مرد کریم الطرفین.(از اقرب الموارد).

مقابل. [م ُ ب ِ](ع ص) روبارو، و با لفظ شدن و کردن و افتادن و داشتن با چیزی مستعمل.(آنندراج). روباروی و مواجه.(ناظم الاطباء). روبرو. رویاروی. محاذی. حَذو. حِذاء. مواجه.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
نماز شام نزدیک است و امشب
مه و خورشید را بینم مقابل.
منوچهری.
تاتاش برسید و از شهر برگذشت و در مقابل او فرودآمد.(چهارمقاله ص 26). چون دو لشکر در مقابل یکدیگر آمدند... نیمی از لشکر ماکان به جنگ دستی گشادند.(چهارمقاله ص 27). در مقابل دهان هر یک نایژه ای آویخته که بقدر حاجت شیر می دادی.(جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1ص 41).
بگذار تا مقابل روی تو بگذریم
دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم.
سعدی.
گویی که نشسته ای شب و روز
هر جا که تویی مقابل من.
سعدی.
گفتم اگر ببینمت مهر فرامشم شود
می روی و مقابلی غایب و در تصوری.
سعدی.
هرگز نشد خیالت دور از مقابل جان
ما را خیالت آری باجان بود مقابل.
جامی.
هنوزم قبله ٔ جان صورت تست
به صورت گر چه رفتی از مقابل.
جامی.
- باد مقابل، باد موافق:
باز جهان بحر دیگر است و مدور
شخص تو کشتی است، عمر باد مقابل.
ناصرخسرو.
باد مقابل چو راند کشتی را راست
هم برساندش اگرچه دیر به ساحل.
ناصرخسرو.
و رجوع به بادشود.
- مقابل شدن، روباروی شدن. مواجه شدن.(ناظم الاطباء).
- || دوچار شدن و بهم رسیدن و ناگهان به هم رسیدن.(ناظم الاطباء).
- مقابل کردن، روبه رو کردن. روبه رو قرار دادن.
|| برابر. ازاء.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا): از جهت ما در مقابل آن نواختی بسزا حاصل نیامده است.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 333).
همی خواهم به کلک صدق و اخلاص
نویسم چند حرفی در مقابل.
جامی.
راحت اندر مقابل رنج است
اژدها در مقابل گنج است.
مکتبی.
- مقابل کردن، دربرابر هم نهادن. مقابله کردن. تطبیق کردن: وصیت کرد که در اینجا خمی در زیر خاک است نسخه ای از تورات در آنجا نهاده است برفتند و بازکردند و برگرفتند و با آنکه عزیز می خواند مقابل کردند، حرفی کمابیش نبود، به او ایمان آوردند.(تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 1 ص 457).
|| مساوی.(ناظم الاطباء). معادل. همسنگ. هم ارزش. همانند:
مانده را دیدنش، مقابل خواب
تشنه رانقش او، برابر آب.
نظامی(هفت پیکر چ وحید ص 60).
هرگزنشد خیالت دور از مقابل جان
ما را خیالت آری با جان بود مقابل.
جامی.
- مقابل شدن، برابر و مساوی شدن.(ناظم الاطباء). همسطح شدن: و چون شهر و حصار در خرابی و ویرانی با یکدیگر مقابل شد... روز دیگر...خلایق را که از زیر شمشیر جسته بودند شمار کردند.(جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 95). || ضد. مخالف. || دو برابر.(ناظم الاطباء).
- مقابل شدن، دو برابر شدن.(ناظم الاطباء).
|| حریف دردکش و بدین معنی مقابل کوب نیز آمده.(آنندراج). || در اصطلاح احکام، هفتمین خانه یا هفتمین برج.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ||(اصطلاح منطق) هر قضیه ای که محمول و موضوعش متعین باشد، چون محمول موضوع کنیم و موضوع محمول آن را عکس خوانیم چون مقابل موضوع به عدول موضوع کنیم و مقابل محمول به عدول محمول آن را مقابلش خوانیم و چون مقابلها منعکس کنیم آن را عکس مقابلش خوانیم.(اساس الاقتباس صص 123- 124). و رجوع به همین مأخذ شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

مادیان

از ریشه ی پارسی ماتکیان ماتک گروان (اسم) اسب ماده: قریب به ده هزار اسب بدوی تازی نژاد ابقر و مادیان خرد و بزرگ کردند.


کره مادیان

(اسم) بچه مادیان.

تعبیر خواب

مادیان

۱ـ اگر خواب ببینید مادیان ها در مراتع مشغول چرا هستند، علامت آن است که در حرفه خود موفقیت به دست می آورید. و دوستانی مأنوس خواهید یافت. اما اگر خواب ببینید مادیانها در مرتع خشک و لم یزرعی پرسه می زنند، علامت آن است که به تنگدستی دچار خواهید شد. اما با این وجود دوستانی صمیمی در کنار خود خواهید داشت.
۲ـ اگر دختری خواب ببیند مادیانها در مراتع مشغول چرا هستند، نشانه آن است که با مردی ازدواج خواهد کرد و صاحب فرزندانی تندرست خواهد شد. - آنلی بیتون

فرهنگ عمید

مادیان

اسب ماده،

فرهنگ معین

مادیان

(اِ.) اسب ماده.

فارسی به عربی

عربی به فارسی

مقابل

در مقابل , برضد , در برابر

معادل ابجد

مقابل مادیان

279

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری